تو خدای خویی، تو صفات هویی تو یکی نباشی، تو هزارتویی به یکی عنایت، به یکی کفایت ز غم و جنایت، همه را بشویی همه یاوه گشته، همه قبله هشته چه غم است کاخر، همه را بجویی؟ همه چاره جویان، ز تو پای کوبان همه حمدگویان، که خجسته رویی تو مرا نگویی، ز کدام باغی؟ تو مرا نگویی، ز کدام کویی؟ همه شاه دوزی، همه ماه سوزی همه وای وایی، همه های هویی تو اگر حبیبی، چه عجب حبیبی تو اگر عدویی، چه عجب عدویی ز حیات بشنو، که حیات بخشی ز نبات بشنو، که نبات خویی تو اگر ز مستی، دل ما بخستی دو سبو شکستی، نه دو صد سبویی؟ تو سماع گوشی، تو نشاط هوشی نظر دو چشمی، شکر گلویی نه دلت گشادم، که دگر نگویی؟ نه چو موت کردم، که دگر نمویی؟ کدویی‌‌ست سرکه، کدویی‌‌ست باده ترشی رها کن، اگر آن کدویی تو خموش، آخر که رباب گشتی که به تن چو چوبی، که به دل چو مویی تو چرا بکوشی، جهت خموشی که جهان نماند، تو اگر نگویی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5736