در لطف اگر بروی، شاه همه چمنی در قهر اگر بروی، که را ز بن بکنی دانی که بر گل تو، بلبل چه ناله کند؟ ابلی الهویٰ اسفا یوم النویٰ بدنی عقل، از تو تازه بود، جان از تو زنده بود تو عقل عقل منی، تو جان جان منی من مست نعمت تو، دانم ز رحمت تو کز من به هر گنهی، دل را تو برنکنی تاج تو بر سر ما، نور تو در بر ما بوی تو رهبر ما، گر راه ما نزنی حارس تویی رمه را، ایمن کنی همه را اهل الهویٰ امنوا فی ظل ذی المنن آن دم که دم بزنم با تو، ز خود بروم لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی ای جان، اسیر تنی، وی تن، حجاب منی وی سر، تو در رسنی، وی دل تو در وطنی ای دل، چو در وطنی، یاد آر صحبت ما آخر رفیق بدی، در راه ممتحنی ان الکرام اذا ما اسهلوا ذکروا من کان یألفهم فی المنزل الخشن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5739