از تحمل راه گفت و گو به دشمن بسته ام پیش سیلاب حوادث سد آهن بسته ام همچنان دارد مرا سرگشته دوران گرچه من بر شکم سنگ از قناعت چون فلاخن بسته ام در دل آهن دم جان بخش را تاثیر نیست بی سبب خود را به عیسی همچو سوزن بسته ام از سبکباران راه عشق خجلت می کشم بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته ام نیست جز وا کردن و پوشیدن چشم از جهان چون شرر طرفی که من از چشم روشن بسته ام ظلمت از کاشانه ام چون دود بیرون رفته است از فروغ عاریت تا چشم روزن بسته ام زخم سنگ آسوده سازد مار را از پیچ و تاب از جوانمردی کمر در خون دشمن بسته ام دانه ای هر چند صائب بس بود سالی مرا من کمر چون مور در تاراج خرمن بسته ام صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۲۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/57479