مستی و عاشقانه می‌گویی تو غریبی و یا ازین کویی؟ پیش آن چشم‌های جادوی تو چون نباشد حرام جادویی؟ پیش رویت چو قرص مه خجل است به چه رو کرد زهره‌ بی‌رویی؟ عاشقان را چه سود دارد پند؟ سیلشان برد، رو، چه می‌جویی؟ تو چه دانی ز خوبی بت ما؟ ما ازان سو و تو ازین سویی ما ز دستان او ز دست شدیم دست از ما چرا‌ نمی‌شویی؟ رو به میدان عشق سجده کنان پیش چوگان دوست، چون گویی پیش آن چشم‌های ترکانه بنده‌یی و کمینه هندویی به ستیزه درین حرم ای صبر گاه لاله و گاه لولویی آفتابا نه حد تو پیداست نه که در خانهٔ ترازویی؟ هله ای ماه، خویش بشناس نی به وقت محاق چون مویی؟ هله ای زهره، زیر چادر رو رو نداری، وقیحه بانویی تو بیا، ای کمال صورت عشق نور ذات حقی و یا اویی اندرین ره نماند پای مرا زانوام را نماند زانویی همچو کشتی روم به پهلو من ای دل من هزارپهلویی مست و‌ بی‌خویش می‌روی چپ و راست سوی‌ بی‌چپ و راست می‌پویی نی چپ است و نه راست، در جان است بو ز جان یابی ار بینبویی زان شکر، روی اگر بگردانی گر نباتی، بدان که بدخویی ور تو دیوی و رو بدو آری الله الله، چه ماه ده تویی دلم از جا رود، چو گویم او همه اوها، غلام این اویی هین ز خوهای او یکی بشنو گاه شیری کند، گه آهویی هین خمش، کار دیده نکند گفت نکند نار وسیب، آلویی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5767