ای دل ار محنت و بلا داری بر خدا اعتمادها داری این چنین حضرتی و تو نومید؟ مکن ای دل، اگر خدا داری رخت اندیشه می‌کشی هرجا بنگر آخر، جز او که را داری؟ لطف‌‌‌هایی که کرد چندین گاه یاد آور، اگر وفاداری چشم سر داد و چشم سر ایزد چشم جای دگر چرا داری؟ عمر ضایع مکن، که عمر گذشت زرگری کن، که کیمیا داری هر سحر مر تورا ندا آید سوی ما آ، که داغ ما داری پیش ازین تن، تو جان پاک بدی چند خود را ازان جدا داری؟ جان پاکی، میان خاک سیاه من نگویم، تو خود روا داری؟ خویشتن را تو از قبا بشناس که ازین آب و گل قبا داری می روی هر شب از قبا بیرون که جز این دست، دست و پا داری بس بود، این قدر بدان گفتم که درین کوچه آشنا داری ای دل ار محنت و بلا داری بر خدا اعتمادها داری این چنین حضرتی و تو نومید؟ مکن ای دل، اگر خدا داری رخت اندیشه می‌کشی بنگر آخر، جز او که را داری؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5770