مستم از باده‌های پنهانی وز دف و چنگ و نای پنهانی مر چنین دلربای پنهان را واجب آید وفای پنهانی می‌زند سال‌‌ها درین مستی روح من، های های پنهانی گفتم ای دل، کجایی آخر تو؟ گفت در برج‌های پنهانی بر چپم آفتاب و مه بر راست آن مه خوش لقای پنهانی مشتری درفروخت آن مه را دادمش من بهای پنهانی ظلمتم کی بقا کند که برو تابد از کبریای پنهانی آتشم چون بمرد، دودم چیست؟ آیتی از بلای پنهانی زان بلا جان‌های ما مرهاد تا برد تحفه‌های پنهانی شمس تبریز، شوربایی پخت صوفیان، الصلای پنهانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5773