در غم یار، یار بایستی یا غمم را کنار بایستی زانچه کردم، کنون پشیمانم دل امسال پار بایستی دل من شیر بیشه را ماند شیر در مرغزار بایستی تا بدانستی‌یی ز دشمن و دوست زندگانی دو بار بایستی دشمن عیب جوی بسیار است دوستی غم گسار بایستی ماهی جان ما که پیچان است بر لب جویبار بایستی چون رضای دل تو در غم ماست یک چه باشد؟ هزار بایستی یار لاحول گوی را چه کنم؟ یار شیرین عذار بایستی خوک دنیاست صید این خامان آهوی جان شکار بایستی همره‌ بی‌وفا‌‌‌ همی‌لنگد همره راهوار بایستی صد هزاران سخن نهان دارم گوش را گوشوار بایستی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5780