آن که چون ابر خواند کف تورا کرد‌ بی‌داد بر خردمندی او‌‌‌ همی‌گرید و‌‌‌ همی‌بخشد تو‌‌‌ همی‌بخشی و‌‌‌ همی‌خندی همچو یوسف، گناه تو خوبی‌ست جرم تو دانش است و خرسندی او چو سرکه‌‌ست و می‌کند ترشی دوست قند است و می‌کند قندی چشم مریخ دارد آن دشمن تو چو مه دست زهره می‌بندی ای دل، اندر اصول وصل گریز که بسی در فراق جان کندی قطره‌یی، باز رو سوی دریا بنگر تا به پیش او چندی قوت یاقوت گیر از خورشید تا در اخلاق او بپیوندی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5781