باده ده، ای ساقی هر متقی بادهٔ شاهنشهی راوقی جام سخن بخش که از تف او گردد دیوار سیه منطقی بردر و بشکن غم و اندیشه را حاکم و سلطان و شه مطلقی چون بگریزی نرسد در تو کس ور بگریزیم تو خود سابقی جنت حسنت چو تجلی کند باغ شود دوزخ بر هر شقی ظلمت و نور از تو تحیر درند تا تو حقی یا که تو نور حقی گشت شب و روز ز تو غرق نور نیست مهت مغربی و مشرقی لابه کنی، باده دهی رایگان ساقی دریا صفت مشفقی مست قبول آمد قلب و سلیم زیرکی این جاست همه احمقی زیرکی ار شرط خوشی‌‌ها بدی باده نجستی خرد و موسقی فرد چرایی تو اگر یارکی؟ از چه تو عذرایی اگر وامقی؟ غنچه صفت خویش ز گل درکشی رو بکش آن خار، بدان لایقی خار کشانند، اگر چه شهند جز تو که بر گلشن جان عاشقی خامش باش و بنگر فتح باب چند پی هر سخن مغلقی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5797