آدمییی، آدمییی، آدمی
بسته دمی، زان که نهیی آن دمی
آدمییی را همه در خود بسوز
آن دمییی باش اگر محرمی
کم زد آن ماه نو و بدر شد
تا نزنی کم، نرهی از کمی
می برمی از بد و نیک کسان؟
آن همه در توست، ز خود میرمی
حرص خزان است و قناعت بهار
نیست جهان را ز خزان خرمی
مغز بری در غم؟ نغزی ببر
بر اسد و پیل زن ار رستمی
همچو ملک جانب گردون بپر
همچو فلک خم ده، اگر میخمی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۷۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5801