در دل من پردهٔ نو می‌زنی ای دل و ای دیده و ای روشنی پرده تویی وز پس پرده تویی هر نفسی شکل دگر می‌کنی پرده چنان زن که به هر زخمه‌یی پردهٔ غفلت ز نظر برکنی شب منم و خلوت و قندیل جان خیره که تو آتشی یا روغنی بی من و تو، هر دو تویی، هر دو من جان منی، آن منی، یا منی نکتهٔ چون جان شنوم من ز چنگ تنتن تنتن، که تو یعنی تنی گر تنم و گر دلم و گر روان شاد بدانم که توام می‌تنی از تو چرا تازه نباشم؟ که تو تازگی سرو و گل و سوسنی از تو چرا نور نگیرم؟ که تو تابش هر خانه و هر روزنی از تو چرا زور نیابم؟ که تو قوت هر صخره و هر آهنی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5802