اخلائی، اخلائی، صفونی عند مولایی و قولوا ان ادوایی قد استولت لافنایی اخلائی، اخلائی، مرا جانی‌‌‌‌ست سودایی چو طوفان بر سرم بارد، غم و سودا ز بالایی و قولوا ایها المولیٰ، الا یا نظرة الدنیا فجدلی نظرة احیا، اذا ما شئت ابقایی اخلائی، اخلائی،بشویید از دل من دست کزین اندیشه دادم دل به دست موج دریایی یقول العشق لی یا هو فصیحا فاتحا فاه فمالم تأت لقیاه متیٰ تفرح بلقایی؟ اخلائی، اخلائی،خبر آن کارفرما را که سخت از کار رفتم من، مرا کاری بفرمایی فجد بالروح یا ساقی، و رو منه اشواقی ولا تبق لنا باقی، سویٰ‌ٰ تصویر مولایی اخلائی، اخلائی،امانت دست من گیرید که مستم، ره‌‌ نمی‌دانم بدان معشوق زیبایی فجد بالراح لی سکرا، ولا تبق لنا فکرا فها ان لم تکن صرفا، فمازجها ببلوایی اخلائی، اخلائی،به کوی او سپاریدم بران خاکم بخسبانید کآن سرمه‌‌‌‌ست و بینایی الا یا ساقی الواهب، ادر من خمرة الراهب فلا ندری من الذاهب، ولا ندری من الجایی اخلائی، اخلائی،خبر جان را که می‌دانم که تو بر راه اندیشه حریفان را‌‌ همی‌پایی مغانی الروح غنوالی، وبالاوتار طنوا لی و بالالحان حنوا لی غنا کم صفو مغنایی اخلائی، اخلائی،که هر روزی یکی شوری به کوی لولیان افتد، ازان لولی سرنایی و تبریزا صفوا لیها، و شمس الدین تالیها فهو مولیٰ موالیها، و مولا کل علیایی اخلائی، اخلائی،زبان پارسی می‌گو که نبود شرط در حلقه، شکر خوردن به تنهایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5804