بغداد همان است که دیدی و شنیدی رو دلبر نو جوی، چو دربند قدیدی؟ زین دیگ جهان یک دو سه کفگیر بخوردی باقی، همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی الله مراد لی والله مریدی فرقت علی الله عتیقی و جدیدی من فرش شدم زیر قدم‌‌‌های قضاهاش خود را نکشد فرش ز پاکی و پلیدی لا خیر ولا میر سوی الله تعالیٰ فالغیبة عنه نفسا غیر سدید از راحت و دردش نکشم خویش و ندزدم قفلی دهدم حکم حق و گاه کلیدی لا ارفع عنه بصری طرفة عین لا امنع عن رب طریفی و تلیدی مرآه هو العین و بالعین تطریٰ روحی، و عمادی، و عتادی، و عتیدی رو خویش درانداز چو گوی، ارچه زنندت شه را تو به میدان نه که بازیچهٔ عیدی؟ این خلق چو چوگان و زننده ملک و بس فاعل همه او دان، به قریبی و بعیدی از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی تو روشنی چشم حسینی، نه یزیدی صالحت و بایعت مع العشق علیٰ ان یأتینی محیاه نصیری و شهیدی لا اقسم بالوعد و بالصادق فیه ان قد ملاء العشق مرادی بمریدی هرجای که خشکی‌‌‌‌ست درین بحر در آیید تا تر شود و تازه و غرقاب مجیدی الغصة والصحو جزاء لشحیح والقهوة والسکر وفاق لسعید العزة لله تعالیٰ، فتعالوا فالعز من الله نثار لعبید یا خامد یا جامد یا منکر سکری یا قایم فی الصورة، یا شر حسیدی ارواح درین گلشن چون سرو روانند تو همچو بنفشه به جوانی چه خمیدی؟ لا حول ولا قوة الٰا بملیک یجعلک ملیکا وسنا کل ولید ای آهوی خوش ناف بران ناف عبر، باف کز سوسن و از سنبل آن پار چریدی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5806