گهی پرده سوزی، گهی پرده داری تو سر خزانی، تو جان بهاری خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین تویی قهر و لطفش، بیا، تا چه داری بهاران بیاید، ببخشی سعادت خزان چون بیاید، سعادت بکاری ز گل‌‌ها که روید بهارت ز دل‌ها به پیش افکند گل سر از شرمساری گرین گل ازان گل یکی لطف بردی نکردی یکی خار در باغ خاری همه پادشاهان، شکاری بجویند تویی که به جانت بجوید شکاری شکاران به پیشت، گلوها کشیده که جان بخش ما را، سزد جان سپاری قراری گرفته، غم عشق در دل قرار غم الحق دهد‌‌ بی‌قراری دلا معنی‌‌ بی‌قراری بگویم بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری فدیت لمولی به افتخاری بطیء الاجابه، سریع الفرار و منذ سبانی هواه، ترانی اموت و احییٰ، بغیر اختیاری اموت بهجر، و احییٰ بوصل فهٰذاک سکری، وذاک خماری عجبت بانی اذوب بشمس اذا غاب عنی زمان التواری اذا غاب غبنا، و ان عادعدنا کذا عادة الشمس فوق الذراری بمائین یحیی، بحس و عقل فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری فماالعقل، الا طلاب العواقب و ماالحس الا خداع العواری فذو العقل یبصر هداه و یخضع و ذوالحس یبصر هواه یماری گهی آفتابی ز بالا بتابی گهی ابرواری، چو گوهر بباری زمین گوهرت را به جای چراغی نهد پیش مهمان، به شب‌‌‌های تاری ز من چون روی تو، ز من رود هم برم چون بیایی، مرا هم بیاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5822