الام طماعیة العاذل ولا رأی فی الحب للعاقل برادر، مرا در چنین‌‌ بی‌دلی ملامت رها کن، اگر عاقلی یراد من الطبع نسیانکم و تأ بی الطباع علی الناقل تو عاقل ازآنی که عاشق نه‌یی تورا قبله عشق است اگر مقبلی و انی لا عشق، من عشقکم نحولی و کل فتی ناحل به صورت فریبی مرا روز و شب ز جان برنخیزی که بس کاهلی و لوزلتم، ثم لم ابککم بکیت علیٰ حبی الزائل منم مرغ آبی، تویی مرغ خاک ازین منزلم من، تو زان منزلی اینکر خدی دموعی و قد جریٰ منه فی مسلک سابل؟ لکم دینکم خوان، ولی دین برو وگر نی به وصل آ، اگر واصلی ااول دمع جریٰ فوقه؟ و اول حزن علیٰ راحل؟ بر آفتاب است مه در کمی ازو دور ماند گه کاملی وهبت السلو لمن لٰا منی و بت من العشق فی شاغل چو جان ولی شد قرین قمر ببارد چو باران بلا، بر ولی ولو کنت فی اسر غیرالهویٰ ضمنت ضمان ابی وائل بلا مشکلی دان، که مشکل گشاست گشایش ازو جو، چو در مشکلی فلا استغیث الیٰ ناصر ولا اتضعضع من خاذل ازین در برد جمله عالم مراد برین در بمیرم، چو تو سایلی کان الجفون علیٰ مقلتی ثیاب شققن علیٰ ثاکل برین در چو دری درون صدف چو دوری، چو ریمی، که در دملی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5823