سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است شانه زلف حواس است پریشان دیدن دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن رزق هر چند که چون سیل بهاران آید آسیا را نشود سنگ ره نالیدن پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۲۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/58471