عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا، هست و نیست باده از دست تو اندر جام صهبا، هست و نیست نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشد عشق رویت در دل هر پیر و برنا، هست و نیست بلبل اندر شاخ گل مدح تو را خواند و نخواند بوی عطر موی تو در دشت و صحرا، هست و نیست درد دل از روی زردم پیش او، گفت و نگفت پاره پاره جامه صبر و شکیبا، هست و نیست جانِ من در راه آن دلبر فدا گشت و نگشت جان خوبانْ برخیِ خاک دلارا، هست و نیست کاروان عشق در رویای او، رفت و نرفت جان صدها کاروان در این تمنا، هست و نیست امام خمینی : دیوان اشعار : غزلیات : هست و نیست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/600030