داستان غم من راز نهانی باشد آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد به خمِ طره زلفت نتوانم ره یافت آن تواند که دلش آنچه تو دانی، باشد ساغری از خُم میخانه مرا باز دهید که تواند که در این میکده بانی باشد؟ گردِ دلدار نگردد، غم ساقی نخورد غیر آن رند که بی نام و نشانی باشد گرچه پیرم؛ به سر زلف تو ای دوست، قسم در سرم، عشق چو ایّام جوانی باشد دورم از کوی تو، ای عشوه‏گر هر جایی که نصیبم ز رُخت، نامه پرانی باشد گر شبانان به سر کوی تو آیند و روند خرّم آن دم که مرا شغل، شبانی باشد امام خمینی : دیوان اشعار : غزلیات : راز نهان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/600048