عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد قصّه‏ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم سالها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد عاشقانِ روی جانان، جمله بی نام و نشانند نامداران را هوای او، دمی بر سر نیامد کاروانِ عشق رویش، صف به صف در انتظارند با که گویم: آخر آن معشوق جان‏پرور نیامد مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند جاهلان را این‏چنین عاشق کشی باور نیامد امام خمینی : دیوان اشعار : غزلیات : کاروان عمر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/600058