عهدی که بسته بودم با پیر می فروش در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش افسوس آیدم که در این فصل نوبهار یاران تمام، طرف گلستان و من خموش من نیز با یکی دو گُلندام سیم‏تن بیرون روم به جانب صحرا، به عیش و نوش حیف است این لطیفه عمر خدای داد ضایع کنم به دلق ریاییّ و دیگجوش دستی به دامن بت مه طلعتی زنم اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش از قیل و قال مدرسه‏ام، حاصلی نشد جز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش حالی به کنج میکده، با دلبری لطیف بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش دیگر حدیث از لب هندی تو نشنوی جز صحبت صفای می و حرف می‏فروش امام خمینی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : پیر مغان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/600092