جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی در سرم نیست، بجز خاک درت سودایی بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر سجده آرم که تو شاید، نظری بنمایی مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی این همه ما و منی، صوفی درویش نمود جلوه ای تا من و ما را ز دلم بزدایی نیستم، نیست، که هستی همه در نیستی است هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی پی هر کس شدم، از اهل دل و حال و طرب نشنیدم طرب از شاهد بزم آرایی عاکف درگه آن پرده نشینم، شب و روز تا به یک غمزه او، قطره شود دریایی امام خمینی : دیوان اشعار : غزلیات : غمزه دوست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/600147