پیوسته مرا ز غم تب و تاب ای مایهٔ خوشدلی تو دریاب می دهد که حیات این جهان هست مانند حباب بر سر آب پا از سر و سر ز پا ندانم از دست تو چون کشم می ناب شب تا به سحر چو چشم انجم از دیدهٔ ما ربوده ای خواب ما و تو همیشه سرگرانیم تو از می ناب و ما ز خوناب ما زمرهٔ عاشقان نداریم مرگی بجز از فراق احباب اَفسُرده دلان خالی از عشق مَن عاشَ وَ ما عاشِقُ قَد خاب جسمی نَحِلُ و عظمی اَنحَل ظَهری قَوس وَ فُودی شاب لَحمی عَصبی دَمی وَ عِرقی مِن حَرقَة فِرقَةِ الحمی ذاب بشگفت بهار و در چنین فصل اِن تَلَمحَ مَن یَملَح قَد طاب وقت گُل و توبه از می اسرار مَن طاب مِن الشّرابِ ما تاب ملا هادی سبزواری : غزلیات : غزل شماره ۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/605029