خطت دمیدو هنوزت سری ز ناز گرانست که بر رخ تو خط بندگی ساده رخانست فتاده سلسله بر پای دل درآن خم گیسو خوش آن دلی که دراین حلقهاش سری بمیانست ز دست دوست دشمن نوازچون نخورم خون که نیست با من مسکین چنانکه بادگرانست چوباد عمر گذشت و مرابخاک ره او هنوز دیدهٔ امید باز و دل نگرانست چونقطه دایره محنتم محیط چو پرگار بدور من غم دوران مدام در دورانست ز داغ هجر چنانم که گر بباغ جنانم بدیده هر سر برگیش بی تو نوک سنانست کند کمان بکمین زه زهی سعادت صیدی که شوخ غمزه و ابروی اوش تیر و کمانست رسید موسم اردی بهشت ساقی گلرخ بیار بادهٔ گل فام اگرچه خود رمضانست گدای پیر مغان راز خسروی چه تفاخر که ملک و شوکت شانس بدیده شوکه نشانست خدایرا مددی خضر راه وهادی اسرار دلیل راه شو اورا که او ز نو سفرانست ملا هادی سبزواری : غزلیات : غزل شماره ۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/605046