ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت از یار و دیار ار ببریدند برندت تا قدر شب قدر وصالش نشناسی در تاری از آن طره فکندند به بندت هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی تا مثل شوندت ز قفا جمله دوندت آن شاهد نغزی که بهر پوست چو مغزی ای نطق نلغزد بدوئی پای سمندت در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود از خود بگذر تا که بخود راه دهندت خاموش شو اسرار مگو سرّ محبت ورنه بسوی دار چو منصور برندت ملا هادی سبزواری : غزلیات : غزل شماره ۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/605051