ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف دایم نخواهد این در جان ماند در صدف طفلی است جان و مهد تن او راقرارگاه چون گشت راهرو فکند مهدیک طرف در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف ز آغاز کار جانب جانان همی روم مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف تابی ز آفتاب بخاک آمد از شباک خود بودی آفتاب چو شد پرده منکشف انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور پس در صفات نور شد آن نار مکتشف کرد آفتاب باده تجلی در انجمن قد کان من سنائها الارواح یختطف موسی جان ز جلوه شدش کوه تن خراب ولی بوجهه هو ذاالشطر و انصرف اسرار جان کند ز چه رو ترک ملک و تن ببند جمال مهر جلال شه نجف ملا هادی سبزواری : غزلیات : غزل شماره ۱۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/605116