تو چون پیمان عهدت می شکستی چرا با ما نخستین عهد بستی من از تو نگسلم پیوند و الفت اگرچه رشتهٔ جانم گسستی سحرگاهان برون شد مست و مخمور بدستی ساغر و خنجر بدستی هزاران رستخیز و فتنه برخواست بهرجا کان پری یکدم نشستی بده ساقی دگر رطل گرانم که من مستم ز چشم می پرستی بدو گفتم دهی کی کام اسرار بگفتا آن زمان کز خودبرستی ملا هادی سبزواری : غزلیات : غزل شماره ۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/605185