جان بر لب است عاشق بخت آزمای را دستورییی به خنده لب جانفزای را خون مرا بریز و زخونابه وا رهان خیریست، این بکن ز برای خدای را گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟ زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری آسیب بر چه می زنی آن بوسه جای را مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک بر سبحه منست شرف چنگ و نای را نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد چندین هزار بازوی زورآزمای را ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست چه جای پند خسرو شوریده رای را امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60622