شبی دیدم چو مه بر بام او را صراحی پیش و بر کف جام او را دعا می کردم و می نامدش یاد ز مستی بهر من دشنام او را نخواهد دل به خود دشنام ازان لب ز لعل او همین بس کام او را به دل او را که عشقش خانه سازد کجا ماند دگر آرام او را کسی کز عارض و زلف تو گوید همین بس ورد صبح و شام او را دلم دارد هوای پای بوست ببین در سر خیال خام او را چو برگشتی ز خسرو، کرد پامال جفای گردش ایام او را امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60687