شکرت را شد اگر چه سپه موران مرکب مگسی نیز نخواهم که کند سایه بر آن لب منم و قامت شاهد، برو ای خواجه مأذن تو در مسجد خود زن و الی ربک فارغب سر درویش بدارد خبر از تاج سلاطین به رهی کان پسر آید سر ما و سم مرکب به کرشمه سر ابرو مکن از بهر خدا خم که ز محراب تو بر شد به فلک نعره یارب لب لعل تو به هنگام شکر خنده پنهان ز پی بردن دلها چه فسونی ست مجرب! مکن، ای شیخ، نصیحت که مکن سجده بتان را چو بود مذهب ما این، نتوان گشت ز مذهب به خیال سر زلفت خبر از خواب ندارم چه درازست شبم، وه که سیه روی چنین شب اگر این سوخته گوید سخن بوس و کناری مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب که بود خسرو مدبر که دهد سر به تو باری به سر کنگر زلفت سر پیران مقرب امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60702