چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج کلاه فقر بود خود اشاره در معنی به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج زبان حالت درویش دلق‌پوش این است که راه میکده باشد مرا بهین منهاج ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج بنای هستی ما را به می خراب کنید که خسروان نستانند از خراب خراج خراب باده عشقم نه مست آب عنب حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج چنان به موج درآمد فضای بحر محیط که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج وحدت کرمانشاهی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شماره 25 گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/607035