زلف تو به هر آب مصفا نتوان شست الا که به خونابه دلها نتوان شست هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست دریا ز پی بخت بداز دیده چه ریزم چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست عشق از دل ما کم نتوان کرد که ذاتی ست چون مایه آتش که ز خارا نتوان شست از دردی خم شوی مصلای من امشب کز آب دگر این لته ما نتوان شست نوشیم می و بر سر خود جرعه فشانیم هر جای که جرعه چکد آنجا نتوان شست ای دوست، به خسرو بر سان شربت دردی کز زمزم کعبه دم سگ را نتوان شست امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60718