به بالین غریبانت گذر نیست ز حال مستمندانت خبر نیست ز تو پروای هستی نیست ما را ترا پروای ما گر هست و گر نیست تویی منظور من در هر دو عالم مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست یکایک تلخی دوران چشیدم ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست اسیر هجر و نومید از وصالم شبم تاریک و امید سحر نیست همی خواهم که رویت باز بینم جز اینم در جهان کام دگر نیست دلی خالی نمی بینم ز دردت کدامین دل که خونش در جگر نیست درین ره سرفرازی آن کسی راست که او را بیم جان و خوف سر نیست رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم من شوریده دل را خواب و خور نیست مکن بیچاره خسرو را ز در دور که او را خود جز این در هیچ نیست امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60723