بازش هوس شکار برخواست وز دلشدگان قرار برخاست او مرکب ناز راند و از خلق هر سوی فغان زار برخاست او پیش شکار مست بگذشت فریاد ازان شکار برخاست من خاک شوم بر آن زمینی کز توسن او غبار برخاست صبر و دل و نام و ننگ ما برد عشق آمد و هر چهار برخاست عاشق نه یکی، هزار جان داد ناله نه یکی، هزار برخاست خواب دگرش به دیدن آمد شاد آمد و شرمسار برخاست از رنج منش چه شد زیادت وز کشتن من چه کار برخاست ای عقل، برو، ز ما که نتوان زین میکده که هوشیار برخاست با درد خوشم که نام مرهم از خسرو دلفگار برخاست امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60751