سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا تا خیال آن کمان ابرو به چشمم جا گرفت حق آن قرص رخ و آن لب نمی داند رقیب خواهد آن نان و نمک روزی دو چشمش را گرفت من که پیچیدم به فکر آن دو زلف عنبرین عاقبت زین فکر بی پایان مرا سودا گرفت دوش می گفتم ز سوز دل حدیثی با چراغ در سر شمع آتش افتاد و ز سر تا گرفت خسروا، تا یافت مأوا جان ما در کوی دوست شد مقیم آن سر کو و دلش از ما گرفت امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60770