دل ز انعامت، مها، با التفاتی قانع است دیده در ماهی اگر بیند، رخت خوش طالع است گر برفت از شوق رویت دل ز دستم، باک نیست دل برفت و جان برفت و عقل و دین خوش قانع است نقطه خالش به رخ منشور حسن است و نشانست ملک لطف دلبری را روی خوبش جامع است جنت و دوزخ بهشت و مردگی عین حیات بی تو جنت دوزخ است و زندگانی ضایع است چون بنفشه خم گرفته قامتم در هجر تو همچو نرگس چشم من باز است و اشکش دامع است کاکل مشکین پریشان بر رخ چون مه فگن تا بپندارند کابری بر رخ مه واقع است همچو ابر بی حیا سرگشته و برگشته باد هر که خسرو را ز ماه روی خوبت مانع است امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60786