کشته تیغ جفایت دل درویش من است خسته تیر بلایت جگر ریش من است نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا منکری دان به حقیقت که بداندیش من است هر گروهی بگزیدند به عالم دینی عاشقی دین من و بی خبری کیش من است صبر دارم کم و شوق رخ او از حد بیش غیر ازین نیست دگر هر چه کم و بیش من است گفتم، از نوش لبت کام که یابد، گفتا آنکه مجروح تر از غمزه چون نیش من است گر دل از ما ببرید و به تو پیوست، چه باک آشنا با تو و بیگانه ز من، خویش من است جان ازین بادیه خسرو، نتوان برد به جهد آه ازین وادی خونخوار که در پیش من است امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60805