صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم که دراز ماند در دل هوس قد بلندت به خزان هجر مردم، چه کمت شود که ما را به غلط گلی شکفتی ز دهان نوشخندت منم و هزار پیچش ز خیال زلف در دل به کجا روم که جانم رهد از خم کمندت به رهت فتاده مردم روشی نما به جولان که چو مردنی ست باری به ته سم سمندت ز تو دور چند سوزم به میان آتش غم همه غیرتم ز عود و همه رشکم از سپندت کن اشارتی چو شاهی که برند بند بندم که ز لطف این سیاست برهم مگر ز بندت بزن، ای رفیق، آتش که اثر نماندم تا تو رهی ز مالش، من، من سوخته ز بندت مپز این خیال خسرو که به عشق در نمانی بود ار چه زاهل شهری شب و روز ریشخندت امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60829