آن ترک نازنین که جهانی شکار اوست دلها اسیر سلسله مشکبار اوست اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن اندیشه من از دل نااستوار اوست بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش یک جان من که سوخته هر چهار اوست آن ناخدای ترس، همه روز مست ناز دیوانه چو من همه شب در خمار اوست گر دل برد ز دست ببر گو که حق اوست ور جان کند شکار بکن گو که کار اوست دل شد ز دست و سوز دلم ماند، هم خوشم کاین داغ در درونه من یادگار اوست خونم که آب می کنی، ای دیده، رنج نیست لیکن میا ز دیده که آنجا گذار اوست ما را ز آرزوی لبت جان به لب رسید ای بخت، آنکه همچو تویی در کنار اوست خسرو، گرت خیال پرستش امان دهد زنهارش استوار نداری که یار اوست امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60887