چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت بر آستانت مرا سخت حیله ساز بخفت ز ناز بازی چشمت امیدوار شدم ولی دریغ که چشمت به خواب ناز بخفت درین هوس که ببیند به خواب چشم ترا بخفت نرگس و بیدار گشت و باز بخفت به باغ با تو همی کرد سر و پای دراز به یک طنابچه که بادش بزد دراز بخفت تصور تو به خوبی نگنجدم به خیال حقیقت است که در پرده مجاز بخفت رخ آن گهیم نمودی که من ز دست شدم چه سود جلوه محمود چون ایاز بخفت ز خاک پای نمانده ست چشم خسرو باز به خاک پات که این چشمهای باز بخفت امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60907