اگر آن جادوی خونخواره نرگس در فسون آرد با آسوده را کز دست بیخوابی زبون آرد مرا باری برآمد جان ازین جان درون مانده کسی باشد که دل بشکافد و او را برون آرد گله از باد می کردم که نارد زو به جز گردی به دیده آرزومندم که آن دولت کنون آرد ز بس دلها که ماند آویخته در زلف مشکینش گهی زو بوی مشک آرد صبا، گه بوی خون آرد مرا گویند سودا و جنون آرد رخ نیکو به جان درمانده ام، ای کاش، سودا و جنون آرد ز بهر آزمودن را چنان دیدم، سزد آن دم مبادا هیچ دشمن را دل اندر آزمون آرد نمودی سیرم و کشتی، ولی از تشنگی مرده به یکبار آنچنان بد شربتی را تاب چون آرد به جای جوی شیر از چشم خسرو جوی خون آید چو فرهاد ار ز خانه رو به کوه بیستون آرد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61032