به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد مرا هم چشم من کشته است و هست اینها همه از من که لعلی دم به دم زین دیده پر گوهرم افتد ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم غم آن کافتد و شادی آن کان بر سرم افتد چه سوزی هر دمم، یکباره سوز و هم به بادم ده که ترسم شعله افتد هر کجا خاکسترم افتد چو نیلوفر کبودم شد رخ از کرب و محالست این که روزی تاب آن خورشید بر نیلوفرم افتد نگشتی نالش کس باورم و اکنون که غم دیدم به تزویر ار کسی نالش کند هم باورم افتد بدینسان، خسروا، چون زنده مانم، وه که گر روزی نبینم ناگهش، سودای روز دیگرم افتد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61034