من بنده آن روی که دیدن نگذارند دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور شربت بنماید و چشیدن نگذارند چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی ای دوست، چه وقت است که دیدن نگذارند؟ صد دیده و دل منتظر تیر تو، فریاد کش با من بیچاره رسیدن نگذارند یارب، چه عذابی ست برین مرغ گرفتار؟ بسمل نپسندند و پریدن نگذارند گفتم سخنی بشنوم و جان دهم اکنون محروم بمیرم، چو شنیدن نگذارند؟ صد چاک شده سینه و صد پاره شده دل این بی خبران جامه دریدن نگذارند امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو آه، ار گلی از روی تو چیدن نگذارند امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61072