دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد سندان بود آن دل که در او یار نگنجد در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست صد تیر بلا گنجد و آزار نگنجد جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسیار در گنجد و صبر اندک و بسیار نگنجد گفتی که غم دیده و دل خور، مگری زار خویشی دل و دیده درین کار نگنجد گر حسن فروشی به دگر جلوه برون آی تا در همه بازار خریدار نگنجد خواهیم که نقلی ز دهان تو بخواهیم بیهوده چه گوییم، چو گفتار نگنجد دیوار و درت در دل من خانه گرفتند هر چند که در دل در و دیوار نگنجد کوشد که رهد خسرو بیدل ز غمت، لیک با حکم قضا حیله و هنجار نگنجد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61105