به ملک فتنه تا زلفش علم شد ز جانها عارض او را حشم شد فرشته گر گناهی می نوشتی رخت چون دید مرفوع القلم شد ز خاموشی بخواهی کشت ما را دو لعلت بهر جان ما بهم شد نشین یکدم که یابد نیم عمری گرفتاری که عمر او دو دم شد نمی دیدی به من، ار ننگ دیدی مرنج ار زین قدر قدر تو کم شد کسی بدروزی خسرو شناسد که او درمانده شبهای غم شد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61128