مهی چون او به دست من نیفتد وگر افتد، چنین روشن نیفتد نمی دانم چه سر دارد، که تیغش مرا خود هرگز از گردن نیفتد ز بخت خود پریشانم که یک شب سر زلفش به دست من نیفتد نبیند کس دگر گل را شکفته اگر بوی تو در گلشن نیفتد تو ناوک می زنی از غمزه و من برو لرزان که بر دشمن نیفتد مرو دامن کشان تا گرد غیری ز خاک ره بر آن دشمن نیفتد چو خسرو از توام، ای چشم روشن نظر بر هیچ سیمین تن نیفتد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61148