تا سرم باشد تمنای توام در سر بود پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61260