مردی درون میکده آمد گفت : کشمکش ِ پنجاه و پنج . از پشت پیشخوان مردی به قامتِ یک خرس دستی به زیر برد تق - چوب پنبه را کشید و بی خیال گفت : مزه ... ؟ مرد گفت : خاک ... "دستی به ته کفش خویش زد ." الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند . * وقتی شمایل بطری از سوزش عجیب نگهداری و بوی تند رها شد آن مرد بی قرار ، دست خاکی خود در دهان گذاشت . ناگاه از تعجب این کار سی و هشت چشم ِ نیمه خمار بسته ، باز شد و شگفتی و تحسین ِ خویش را مثل ستون خط و خالی سیگار در چین ِ چهره ی آن مرد ِ گرم خالی کرد ... * ناگاه مردی صدای بَمَش را بر گوش پیشخوان آویخت : - میهمان ِ من ، بفرمایید ... چند لحظه سکوت ، بعد صدای پر هیبت مردی دگر فضای دود ِ کافه را شکافت : - من شرط را باختم به رفیقم میهمان من ، بفرمایید ... حساب شد . * در اوج ِ اضطراب میکده ، آن مرد خاکی ِ ساکت ، پولی مچاله شده بر چشم ِ پیشخوان گذاشت و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد ... خسرو گلسرخی : مرد خاکی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/613002