در خیابان مردی می گرید پنجره های دو چشمش بسته ست دست ها را باید به گرو بگذارد تا که یک پنجره را بُگشاید ... * در خیابان مردی می گرید همه روزان ِ سپیدش جمعه ست او که از بیکاری تیر سیمانی را می شمرد در قدم های ِ ملولش قفسی می رقصد با خودش می گوید : - کاش می شد همه ی عقربکِ ساعت ها می ایستاد کاش تردید ِ سلام تو نبود دست هایم همه بیمار پریدن هایی از بغل ِ دیوارست ... کاش دستم دو کبوتر می بود * در خیابان مردی می گرید ... خسرو گلسرخی : در خیابان ... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/613014