دستی میان دشنه و دیوارست دستی میان دشنه و دل نیست ... از پله ها فرود می آییم اینک بدون پا ........ لیلای من همیشه پشت پنجره می خوابد و خوب می داند که من سپیده دمان بدون دست می آیم و یارای گشودن ِ پنجره با من نیست . ....... شن های کنار ساحل ِ عُمان رنگ نمی بازند این گونه ی من است که رنگِ دشت سوخته دارد وقتی تو را میانه ی دریا ، بی پناه می بینم دستی میان دشنه و دل نیست ... .......... خوابیده ای ؟ نه ؟ بیداری ؟ آیا تو آفتاب را به شهر خواهی برد تا کوچه های خفته در میانه ی باران و حرف های نمور ِ فاصله ها را مشتعل کنی ...؟ تا دو سمتِ رود بدانند که آتش همیشه نمی خوابد به زیر خاکستر ... ......... در زیر ِ ریزش رگبار تیغ ِ برهنه می دانم تو دامنه می خواهی می دانم تا از کناره بیایی و پنجره ها را رو به صبح بگشایی ... ........ من با سیاهی ِدو چشم ِ سیاه ِ تو ، خواهم نوشت بر هر کرانه ی این باغ دستی همیشه منتظر دست دیگرست چشمی همیشه هست که نمی خوابد ... خسرو گلسرخی : خفته در باران ... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/613029