پشتِ دستانت ، کویری خفته جان در آب لب ، ترک خورده ز گرمای هجوم ظهر جان ، ز سردی چون زمستانی میان برف لب ز جانش نَشأتی هرگز نمی گیرد . جان کِرخ ، لب ،‌ دشمن ِ خاموش ... حرف هایش جنگل و روییدن رودست خواب هایش آفتابی مانده در یک صبح لایه های خشک و تب دارش مارسان ، اِستاده بر پاهای بارانی که باریده چشم در چشمان هر بادی که می آید ، خیره گشته خفته در نخوت خود هراسان است اما در کمین شب مشت ها آکنده از ضربت قدرتش جوبار و دریا نیست حسرتش سیلابِ در شهر است انتظارش پیر گشته انتظار افتاده بر پلکش خوابِ فردا را نمی بیند او به این گرما و تب معتاد جان او از ریشه در مرداب ... خسرو گلسرخی : دو گانه ... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/613033